جدول جو
جدول جو

معنی کبک لب - جستجوی لغت در جدول جو

کبک لب
(کَ لَ)
که لبی چون کبک زیبا دارد، مجازاًزیبالب. لعل لب، بمناسبت سرخی منقار او:
در گریۀ وداع تذروان کبک لب
طاووس وار پای گل آلود می بریم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلب کلب
تصویر کلب کلب
سگ هار، سگ دیوانه و گزنده، کلب الکلب
فرهنگ فارسی عمید
(کَ کِ)
دراج. (فهرست مخزن الادویه) ، مخفف کبک کوه. کبک دری. کرک کوه
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
موضعی است در صفراء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ کُ)
گرداندام درهم خلقت. (منتهی الارب). مجتمعخلق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
و کبکوبه، گروه بهم پیوسته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
خرمایی است درشت و فربه. (منتهی الارب). خرمای درشت و فربه. (ناظم الاطباء). خرمای درشت بزرگی است که بر خرماهای دیگر برتری دارد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بُ لُ)
رجوع به بک و لک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ لَ)
کشکه لبو. خوردنی است که از لبو (چغندر پخته) و کشک فراهم آورند بدین سان کشک راپس از سائیدن و آبکی نمودن در لبوی خرد کرده بریزندخوردنی مطبوعی شود و بعنوان مخلفات و ملحقات غذا بکار برند. (یادداشت مؤلف). رجوع به کشک و لبو شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ)
جبان. (یادداشت مؤلف). ترسنده. کبک زهره. رجوع به کبک زهره شود
لغت نامه دهخدا
(کَ کِ گَ)
مرکب از کاذب عربی + ’انه’ فارسی علامت نسبت، دروغین. به دروغ. از روی دروغ و کذب
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ)
کبک مثال. کبک رفتار:
کبک وش آن باز کبوترنمای
فاخته رو گشت به فر همای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(قُبْ بَ کِ)
حباب. (آنندراج) ، جل وزغ و طحلب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ نُ / تُ نُ لَ)
نازک لب. (آنندراج) :
در گلستان لطافت چو گل نوخیزش
تنک اندام و تنک پوش و تنک لب نگزید.
امیرخسرو (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خُ لَ)
گرسنه. نهار. غذا ناخورده:
چو از خنجر روز بگریخت شب
همی تاخت ترسان دل و خشک لب.
فردوسی.
یکی را ز کمی شده خشک لب
یکی از فزونیست بی خواب شب.
فردوسی.
شود مرد درویش از آن خشک لب
همی روز را بگذراند بشب.
فردوسی.
کسی کو ندارد بود خشک لب
چنان چون تویی گرسنه نیمه شب.
فردوسی.
، تشنه. (یادداشت بخط مؤلف) :
بکار آب که این لفظ صوفیان دانند
برفت آبش و از آب شرع خشک لب است.
خاقانی.
خیری بیمار بود خشک لب از تشنگی
ژاله که آن دید ساخت شربت کوثرگوار.
خاقانی.
زبان تر کن بخوان این خشک لب را
بروز روشن آر این تیره شب را.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ لُب ب)
ابوسعید فرج بن قاسم بن احمد تغلبی اندلسی. از مشاهیر علما و شعرای آنجا. مولد او در 701 ه. ق. بغرناطه و وفات در 782. وی در مدرسه نصریه تدریس میکرد و او را فتاوی مشهوره است و پاره ای تصانیف و اشعاری لطیف دارد. و از اوست:
خذوا للهوی من قلبی الیوم ما ابقی
فما زال قلبی کله للهوی رقاً
دعواالقلب یصلی فی لظی الوجد ناره
فنار الهوی الکبری و قلبی هو الاشقی.
و این اقتباسی لطیف است از قرآن کریم.
لغت نامه دهخدا
(رَ غَ)
تیر در مغاک انداختن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشک لب
تصویر خشک لب
گرسنه، عذا نا خورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبکاب
تصویر کبکاب
نوعی خرمای درشت و سیاه و پر شهد (تنگسیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبکب
تصویر کبکب
مرد چهار شانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قبک آب
تصویر قبک آب
گنبدک سیاب (حباب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبکاب
تصویر کبکاب
((کَ))
نوعی خرمای درشت و سیاه و پرشهد
فرهنگ فارسی معین